یه حادثه تلخ
قربون فندق مامانی برم که این بلا سرت اومد خونه مامان جون بودیم که با تنگ مربا بازی میکردی بغل کرده بودی میدویدی وسط اتاق افتادی وتنگ بازوتو برید مجبورشدیم ببریم بخیله بزنیم ای شیطون مامانی خیلی ناراحت شد وگریه کرد چون دلش نمیخواست رو دستای ناز تو خراش بیفته
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی