14 ماهگی عسل مامان
بالاخره اومدم م م م م م م م
به همه دوستای گلم سلام
من با یه عالمه تاخیر بالاخره اگه خدابخواد امروز میخوام وبلاگ نی نی خوشگلامو آپ کنم از دست پسرای ابا زلزله من که اصلا نمیذارن یه دقیقه بشینم چه برسه به این که کامپیوتر روشن کنم ومطلب بنویسم .............
واسه پارسا جونم بگم که
اولا
ماهگیت مبارک عزیزمامان
دوما
عزیزم میبخشی که دیر به دیر میام میخوام بدونی که مامانی یه کم گرفتارشده البته که علت گرفتاریمو توپست های بعدی مینویسم
یاد پارسال که میفتم خیلی چیزا تو ذهنم تداعی میشن...هم سختی و هم شیرینی...از واکسن و دل درد و بی خوابی ها و همه سختی ها گرفته تاااااا پیشرفتهای چشمگیری که هرروز غافلگیرمون میکرد و شیرینی هایی که امیدوارترمون میکرد به ادامه ی این راه پرفراز و نشیب....
واما ازپیشرفت هات بگمعسل چهارده ماهه من
دیگه کاملابدون کمک بلند میشی ..وکلی ذوق میکنی ودست میزنی
دوس داری ماهم تشویقت کنیم
این حرکت رو هم جدید یادگرفتی وهی تکرارمیکنی دوس داری
این قدرورجه وورجه میکنی که اخرسرهم خسته میشی این مدلی خوابت میبره
با اشاره خیلی از خواسته هاتو به ما میگی وهرچیزی رو اشاره کنیم وبخواهیم سریع میری برامون میاری
روبالشت خیلی حساسی واگه یه موقع داداشی سرروبالشتت بذاره جیغ وداد راه میندازی واززیرسرش میکشی
درضمن خیلی هم دل نازک تشرف داری عزیزم تا مامانی میخوادبه شیطونی هات اعتراض کنه زود رو زمین دمرمیخوابی ومیزنی زیر گریه
خیلی به من وابسته شدی(بیشتر از تو من بهت وابسته شدم ) و بجای مامان بهم میگی نانا که کم کم تبدیل شده به ننه
درضمن این ماه واسه چک اپ رفتیم دکتر سخا که منووبابایی یه کم ازدیر پاگرفتنت نگرانیم ولی دکتر اطمینان دادکه مشکلی نداری واین دیرکردت هم به خاطر همون بیست ویک روز عجله ایه که واسه دنیا اومدن داشتی
طبق معمول هندونه رو هم خیلی دوس داری وبعدازخوردنش هم از پوست هندونه دست برنمیداری
اینقدرهندونه میخوری بعدازخوردن این شکلی مثل بادکنک میشی
بیشتر ازهمه بابایی بودنت جالبه خیلی
بابایی هستی ولی توبغل مامان
اخه تا بعدازظهر بشه وبابا برن بیرون میچسبی به منو داداشی گریه وگریه هرچه قدرهم بیرون ببریمت تا وارد حیاط شدی دوباره گریه هات شروع میشن تا موقعی که بابایی بیادخونه بلافاصله میخندی و مشغول بازی میشی
داداشی هم اینقدر واسه شما ادا و اطوار درمیاره تاشما گریه نکنی خسته میشه اخرشب نای حرکت نداره
وقتی هم که کاری ازدستش برنیاد دست به دامن پفک میشه
مجبوریم به بابایی زنگ بزنم تا شمارو بیرون ببره
هرچقدرهم چغولی شمارو به بابا بکنیم باورش نمیشه که نمیشه تااینکه داداشی تصمیم گرفت از جیغ ودادشما موقع غیبت بابا فیلم بگیره وبه بابا نشون بده بابا هم که:
عاشق شلنگ هستی
تامیریم توحیاط مستقیم اشاره میکنی به شلنگ وتا دستت بهش برسه کلی آب بازی میکنی
دست هرکسی هم ببینی جیغ وداد راه میندازی
اوایل مینشستی توپله حیاط ولی الان پایین میری
ومیری طرف گلها و باغچه
ای بلا
از پله های طبقه بالا با سرعت بالا میری درحالی که بازی بازی میکنی اگه ماهم دنبالت کنیم سرعتت رو بیشتر میکنی خودتم عقب عقب برمیگردی خیلی بانمک میشی عزیزم
وقتی دستت رومیگیریم وتاتی میبریمت اونقدر بامزه و تند تند قدم برمیداری که وقتی نگاهت میکنم دلم برات غش میره
هروقت دوست داری فرشته من پابگیر من اصراری به پاگرفتن سریع ندارم چون معتقدم چهاردست وپارفتنت بانمک تر و زیباتره عزیز مامان یه چیزیکه تکرارنمیشه اگه پابگیری بااین حرکتت واسه همیشه خداحافظی میکنی اون وقت من می مونم وتکرارخاطراتت
تازه پارک هم خیلی دوست داری توماهی که گذشت عزیزم منظورم سیزده ماهگیته خیلی پارک میرفتیم وشام میبردیم چمن برات پسرم خیلی جالب بود و هی دونه دونه میکندی و مثل پرفسورها بررسی میکردی
این روزها مامانی تصمیم گرفته یه کم وزن کم کنه تا ترازو رو ببینی سریع میری روترازو ومیخندی
مامانی به خاطرکیفیت بد عکسها متاسفم اخه گفتم گلم که مامانی وقت سرخاروندن نداره واسه همین سریع باموبایل گرفتم این مدلی شده