اولین غنچه زندگی ام

آدم وقتی بچه اس توعالم بچگی فکرمیکنه مادر هم مثل بقیه ادمای دوروبرشه نمیدونه هیچ کس مادرنمی شه  تنها چیزی  هست که تودنیا تکه دیگه نمیشه چیزی رو جاش گذاشت یا باچیزی عوضش کرد بزرگ میشه وروپای خودش وایمیسته دیگه مستقل میشه ومادرروفراموش میکنه نمیدونه همه لحظه لحظه هاش رومدیون مادره نمیدونه که مادرحاضره جونشوهم واسش بده حاضره دردهاشوبه جون بخره حاضره همه دنیاروبه پاش بریزه ولی افسوس که زمان به سرعت میگذره  یه وقت چشم بازمیکنه که دیگه مادرنیست.ولی وقتی خودش مادر میشه قدرمادرومیفهمه 

ای خدای مهربون هرچندمادرم روازدست دادم وبه خاطرروزهای کوتاهی که بامادرم سپری شد همیشه افسوس به دل دارم ولی تواون قدربزرگ وعظیمی که لطفتوشامل حالم کردی واجازه دادی امانت دارت باشم وفرشته زمینی روبهم بخشیدی میخوام بگم چقدرمادربودن خوبه وچقدرمادرا پیش خدا عزیزن که خداگفته بهشتم زیر پاهاشونه منم یکی ازاون بنده های خوشبخت خدام که ارزومو براورده کرده

خدایا توروبه احترام ایه الکرسی هرارزویی که تودلهای غمگین هست روبراورده کن

چقدرانتظارسخته وهرلحظه اش مثل یه سال میمونه ولی خوبی ایش اینه

 که سختی هاودردهاش چیزی از شوق واحساس مادرونه کم نمیکنه

 چقدرلحظه شماری میکنی واسه مادرشدن ومادرموندن میخوای مثل کوه

 وایسی پشت سر غنچه های زندگیت مادربشی ومادربمونی برای همیشه

 برای سالیان سال توذهن وروحشون

بالاخره انتظار منم به سررسیدگل زندگیم اولین غنچه اشو بازکرد

پوریا عزیز مامان در 6تیر86دربیمارستان شهریارتبریز متولدشد.

پسرقندعسلم موقع تولد وزنش سه کیلو ششصدوپنجاه گرم  بود باقد54سانت