خرید داداشی ها
بالاخره بعدازبیست وچندروزتونستیم ازدست این ویروس سرماخوردگی خلاص شیم ایام مریضی ودکترودارو بحمداله سپری شد
ونوبت رسید به وعده وعیدهای بابایی وشیطنت های داداش بزرگه که حالا که من خوب شدم وقراره دیگه مواظب خودم باشم وخوب غذابخورم قراره بابایی هم ازخجالت پوریا دربیاد هم به خاطربهبودیش هم به خاطر کارنامه عالی که جایزه وجشن کارنامه هم ازدست ویروسه جون سالم به درنبرده بود تاخیر جایزه هم به ضرر بابایی تموم شد ومجبورشدیم هی قول وقرارامونو بیشتروبیشتر کنیم تا حدورشکستگی بابا
بیچاره بابایی هم که مجبوره ودم نمیزنه که
وبشکن های پوریا جونم که ازخوشحالی نمیدونه چیکارکنه
جوونم واستون بگه که از شهربازی گرفته تا جایزه واسباب بازی وفروشگاه رفاه و شام شاهانه و.....الاآخر
جمعه دوم اسفند دیگه بابایی تسلیم پوریا شداینم چندتا عکس توفروشگاه شهدای بهمن کنارپل کابلی
دقت کنین تمام عکس ها کنار غرفه اغذیه
اخه مامانی خرید نیم ساعت یه ساعت چهارساعت ازدست داداشی صبرکن بزرگ بشم زیربارحرف زورنمیرم
مظلوم گیرآوردن !!!!!!!!!!!!!
اخ دیگه پارسا کوچولوم کم کم داره خوابش میبره
اینجام بچم داشت داداشی رونگاه میکرد که دیدیم خوابه الهی قربونش
برم بچم خیلی معصومه صداش درنمیادکه