مریضی فندق مامان
امروز 28ام بهمنه مامانی دیگه چیزی به عیدنمونده ولی افسوس مامانی ماهم به جای تدارکات عید وخرید لباس ووسایل و......همش تودکتروداروخونه وتزریقاتی تشریف داریم الان دقیقا هفده روزه یعنی از12ام بهمن که داداشی مریض شده تا 21ام که درگیرداداشی بودیم از اون روز به بعدهم شما یه سرماخوردگی گرفتی که نگو درضمن حساسیت چشمی هم نمیدونم ازکجاسروکله اش پیداشده دیگه امونمونو بریده همش آبریزش داره متاسفانه همش داری با چشمت ورمیری
تازه سرماخوردگی وهمراه حساسیت چشمی به مامانی هم سرایت دادی چیکارکنیم دیگه دلمون نمیادکه شماروازبغل زمین بذاریم اینقدرشماروبغل کردم وچشمتوبوسیدم که علاوه برسرماخوردگی وحساسیت تازه پادردهم گرفتم. مادرم دیگه دلم نازکه حاضرم به جای شماوداداشی من مریض شم اخه مامانی دلش کباب میشه شماروبدحال ببینه فکرکنم این ماه به خاطراین شربت انتی بیوتیک که دکترتجویز کرده وزنت یه کم پایین بیاد خوب چاره ای نیس بالاخره باید خوب بشی عزیزم
این جایه کم بردیمت بیرون شایدتوماشین خوابت ببره ولی مثل اینکه تشریف بردین پشت فرمون
چشم نازت هم شمارواذیت میکنه آدم دلش نمیاد مستقیم نگاهت کنه ازدست چشم پزشک هم کاری برنیومد چون به نظر دکترافتخاری از علایم سرماخوردگیه باید دورش طی شه.فدات شم تا میخوای چشمای نازتوببندی وبخوابی دست کپلی تومیذاری روچشمت به قول مامان جون بچم زبون نداره بگه چشمم میسوزه چیکارکنه عزیزم
البته این سرماخورردگی علاوه برمضراتی که جمیعا واسه همه مون داشت ازجمله بی خوابی شبونه واسه مامان وبابا چندتا فواید دیگه هم داشت چون چندوقتی که مامانی غصه میخورد که چرا نی نی ما مستقلا غلت نمیخوره نکنه خدای نکرده مشکلی داشته باشه ولی به قول بابایی تواین هشت روز معلوم شد که چراپارساخان تنبل تشریف دارن چون به خاطروزن تون بودکه نمیتونستی خودتوتکون بدی ای تنبل ولی الان که قربونت برم لاغرشدی یه ورجه وورجه هایی میکنی البته مقایسه کردن نی نی ها ازلحاظ علمی اصلا درست نیس هرکدوم ازنی نی ها یه توانایی های خاص خودشونودارن شماهم یه نموره اعصابت دنج تشریف داره به جای تحرک بیش ازحدو ورجه ووروجه کردن وکلافه کردن اطرافیان بیشترصداهای جورواجورازخودت درمیاری امروز صبح متوجه شدم که دقیقا چندتا کلمه رو واضح تکرارمیکنی وتا برنگردیم به سمت شما کلیک میکنی رویه کلمه وتا شماروتشویق نکنیم وشمالبخندنزنی دست بردارنیستی امروز که باهم صبحونه میخوردیم منم حواسم به تلویزیون بود براشما کارتون پیداکنم دیدم کلیک کردی رو کلمه ماما ماما یه پنج شش باری تکرارکردی تا من گفتم بله زدی زیرخنده فدای هوش وذکاوتت برم مامان جان
تاداداشی هم ازمدرسه میاد همش نگاهش میکنی میگی دادادادادا.بابا روهم یادگرفتی عزیزدلم دورازچشم بعضی ها خوشبختانه بابایی تشریف داری تا بابا ازکنارت بره صدای اعتراضت میره روهوا.
یه عادت دیگه هم داشتی که واست گفته بودم عزیزم که همیشه طاق بازمی خوابیدی حتی شبا مامانی نگران میخوابیدکه نکنه شیربپره توگلوت که امروز نزدیک ظهردیدم این مدلی خوابت برد
خوب داشتم میگفتم حسن دیگه مریضی شما ودادشی این بودکه هم مامانی وهم بابایی هردوتا وزن کم کردیم درعرض هفده روز مریضی شما وداداشی هرکدوم دقیقا چهارکیلوکم کردیم چه تفاهمی!!!!!!!!!!
تازه واسه داداشی هم خوب شدچون درسهای دوهفته تعطیلی رو که شروع کرد توخونه خوندن اگه شما سرحال بودی مامانی سکته هه رو زده بودچون مجبوربودم با وجود شما همش باهاش کارکنم تا خودشو به هم کلاسی هاش برسونه ولی قربونش برم خیلی بامعرفته همش میگفت بمیرم داداش کوچولوم کی خوب میشه بازم خونه رو با صداش بذاره روسرش .میرفت یه گوشه تنها خودش درسهاشوکه عقب مونده بود میخوند فداش شم دستش بی حس شده بود ازبس تکلیف ریاضی ومشق نوشته بود الهی بمیرم هنوز قوای کاملشو به دست نیاورده چون وسط درسهاش ناخداگاه یه چرتی میزنه یعنی درحقیقت ازحال میره چون بچه ای که مابزرگ کردیم ازیک سالگیش خواب نیم روزشو ندیدیم به خدا
ازدست این ویروس وزمستونو دکترووووودیگه بریدیم چون واسه شازده پسرگلم قراربودیه جشن بگیریم به خاطر کارنامه عالیش
.چیکارکنیم دیگه قسمت نشد همین که پوریای عزیزمن سلامتی شو به دست آورد هرروز نمازشکرمیخونم انشالله عزیزم پایان سال تحصیلی ازخجالتت درمیاییم البته بابایی هرگز نمره های عالی شمارو فراموش نکرده هرروز بایه جایزه کوچولو دل کوچولوی پوریامونوخوشحال میکنه ولی جشن رومامانی به یادمون است حتما سرفرصت عزیزم
بهت افتخارمیکنم پسرکم