پوریاپوریا، تا این لحظه: 16 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره
پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

پوریا و پارسا

تو خود عشقی

  توماه را بیشترازهمه دوست داری چون تو مثال ماهی  به زیبایی ودرخشندگی ماه  به آرامشی که درنگاه تو ولبخند توست  وحالا ماه هرشب تورابه یاد من میاآورد  ماه همیشه تابان زندگی ام  بتاب که با دیدن تابش تو  ازستاره های آسمان هم پیشی گرفتم  بتاب که تاابد آرزوی قلبی من رابرآورده کنی وبه اندازه ستاره های آسمان پروانه وار به دور ماه زندگی ام بچرخم     نمیدانم چیستی؟ آن قدرمیدانم که هرگاه واژگان به تومیرسند مبهم میشوند  به هرکجا برسم ردپایی از توست عشقم  شاید رد پا روی زم...
5 آذر 1393

طلسم شکست

پارسا جونم دلم واسه قندعسلم بگه هم  زمان با پاگرفتنت عزیزم مروارید نهم ات هم دراومده  مبارکه البته بگم بالاخره طلسم دندونهای پایینی هم شکست وشما بعدازدوتا دندون فسقلی پایین یه دندون دیگه  درآوردی     البته تواین عکس زیادواضح نیست یه کم که بزرگترشه حتما عکسش رو برات میذارم نمهمین مروارید  مبارک گلم  الته دهمی هم داره تلاش میکنه بپره بیرون درست قرینه دندون تازت فکرکنم تایکی دوروزه اونم به سلامتی درمیاری فسقلی مامان  ...
20 مهر 1393

امان ازدست پسرا

  یه دو روزی میشه تو خونمون کارتون تام وجری به صورت زنده پخش میشه  اینجا کلوچه مامان داری میدویی تا داداشی گوشی رو ازت نگیره   قربونتون برم که هرچی که ازوسایل مهم خونه باشه توسط شما کش میره پوریا جونم هم د برو که رفتی عاشق گوشی هستی توعالم خودت با بابایی صحبت میکنی  وقتی هم صدایی نیاد داد میزنی توگوشی مامانی هم اجازه صحبت با بابایی رونداره زودی میایی گوشی رو میگیری بقیه مکالمه رو با لهجه سرخپوستی خودت ادامه میدی   عاشق دلسترشدی اونم حتما باید با شیشه اش بخوری  اینجاهم مرحله پرتاب شیشه ا...
20 مهر 1393

سه تا اتفاق شیرین

سلام سلام به قندعسل مامان امروز که این پست رو میگذارم عزیزم شما سال و ماه  روزه   هستی ومصادف بوده با سه تا اتفاق شیرین عزیز مامانی      اول اینکه بابایی یه ماشین جدید گرفته ودو روزه مشغول ماشین سواری بودیم وشما و داداشی کلی با ماشین جدید کیف کردین     دوم اینکه دوروزه شما پانزده ماهه شدی  وشکرخدا هم   کسالتت برطرف شده وشدی پارسای بلای همیشگی پانزده ماهگیت رو   عزیزم با دو روز تاخیر تبریک میگم  مبارکه گلم      سوم اینکه امروز  وقتی میخواستم صبح زود موقعی...
12 مهر 1393

سال تحصیلی جدیدمبارک

درمدرسه زندگی سرزنگ املا یادمان باشد برای محبت تشدیدبگذاریم   تانیم نمره از محبت هاکم نشود یادش بخیر دلم واسه اول دبستان تنگ شده که وقتی تنهایه گوشه ی حیاط مدرسه وایسادی یه نفرمیادوبهت میگه بامن دوست میشی   یادش به خیر دربه در دنبال کسی میگشتیم که دفترامونوجلدکنه؟؟؟ یادش بخیر سرکلاس وقتی گچ تموم میشد خداخدامیکردیم معلم به ما بگه بریم ازدفترگچ بیاریم     پوریای عزیزترازجانم  مادرهمیشه نگران تووآینده توست هرثانیه به ثانیه زندگیت دلهره فردای تو را دارد فرزندم  اما...
5 مهر 1393

مریضی پارساجونم

دلم واسه قندعسلم بگه نمیدونم چطورشدعزیزم باهمه دقت ووسواسی  که تو کل مسافرت داشتم ازوقتی مامانی ازمشهداومدیم زیادحال خوشی نداری   متاسفانه دوباربردیمت دکتر ولی افاقه نکرده   امروزم متوجه شدم عزیزم حالت تهوع واستفراغ داشتی   هردارویی هم میدم فایده ایی نمیکنه قربونت برم   تازه بدترازاون دادشی هم امروز بایه وضعی رفت مدرسه که نگو   فکرکنم شمادوتاوروجک دست به یکی کردین این چندروز دلخوشی مارو خراب کنین امشب براتون یس خوندم ازخداخوستم که خدا به حق پنج تن آل عبا همه مریضاروشفابده نظرلطفش رو شامل حال فرشته های من بکنه ...
5 مهر 1393

خداحافظی بامشهد

ای بلا بازم شیطنت هات شروع شدن قربونت برم که یه واگن رو به هم ریخته بودی اخی بالاخره خوابید اینم عکس یادگاری از خوشگلای مامان تومشهد                      ...
5 مهر 1393

وداع باامام رضا

بعدازظهرروزآخررفتیم واسه وداع باامام رضا ولی پارسای خوشگل من ازبس خوابیده بود چشاش بازنمیشدهمه شیطونی هاشو نگه داشته بود واسه قطار      هروقت دادشی آب میخواست شماهم میخواستی         ...
5 مهر 1393

شب آخر

پارسا جونم شب آخر به پشنهاد آقاجون بعدازشام رفتیم حرم  باامام رضا درددل کنیم که ازشانس ما مراسم داشتن نتونستیم زیادبشینیم درضمن یه کم هواسرد شده بود همون شب شما تب کردی خیلی منووبابایی رو ترسوندی ولی صبح دیدیم یه دندون تازه درآوردی عزیزم دندون هفتمین ازبالا طبق معمول همه دندون های بالارو میخوای درآری قربون مرواریدهات برم مبارکه   باکمک امام رضا زیاداذیت نشدی خیلی راحت مرواریدت پرید بیرون شیکرمامان ...
5 مهر 1393