هفت ماهگیت مبارک
هفت ماه است تکه ای ازقلبم بیرون ازوجودم می تپد
فرزندم هفت ماه است با لبخندت بیدارمیشوم هفت ماه است باصدای نفس هایت به خواب میروم هفت ماه است حتی بااینکه کنارم باآرامش میخوابی به خوابم میایی هفت ماه است وجودم وابسته به وجودت شده هفت ماه است ............
خدایا ممنون که منولایق مادری فرشته های زمینی کردی
واما از شیرین کاری های فندق مامان پسرگلم یه چندروزه افتاده به حرف زدن یه صداهایی ازخودش درمیاره دددددد.نانانانانانا...مممممممم دردردردردرد داداشی هم کلی تشویق وهورااااا پسرگل مامانی میخوادزودتربه حرف زدن بیفته
عسل مامانی میتونه زرده تخم مرغ وسرلاک وعصاره ماهیچه گوشت و سوپ و آب میوه وبیسکویت مادر بخوره آفرین گلم
وقتی توماهگرد هفتم بابایی شماروبرد واسه چک آب ماشالله همه چیت عالی بود عزیزم فقط مامانی یه کم نگران قدت هست البته اونم ازنظرمامانی دکترمیگفت به نظراون شکرخدا همه چی درحدعالیه
واما ازگردش های وروجک های بابا .تاامروز بابایی دیدیه کم هوا گرم شده ازصبح پسرک هاشوبرده گردش که یه کم به قول خودش آب وهواعوض کنن ازسدروستای ینگیجه گرفته تاقرمزی گول وکوه وچای کناروووو...بابایی ممنون
خدایا سایه اش همیشه روسرمونمامانی روهم لایق عشقش بدون