پوریاپوریا، تا این لحظه: 16 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

پوریا و پارسا

پوریای دورقمی

  پوریای عزیزترازجانم دورقمی شدنت مبارک اولین مسافرت پوریا(اردیبهشت87)   پوریاجونم اینجاتوده ماهه شدی ومابه خاطرجشن دورقمی شدنت به همراه خونواده بابا رفتیم زیارت امام رضا این دومین سفرمشهدته پارسال تودل مامانی هشت ماهه بودی که رفته بودیم پابوس اقا تواین سفرتوبه مامانی وبابایی ثابت کردی پسربزرگی شدی.خوش به حالت وروجک مامان امام رضاتوروطلبیده ماهم هم رکابت شدیم تواین سفرکه اولین مسافرت راه دورت بود خیلی نی نی خوبی بودی فقط یه کم عمه رواذیت کردی همش میرفتی بغلش البته من یه کم معذب میشدم خود عمه جون عاشقت بود دوس داشت فرشته کوچولوتوبغلش باشه فقط وقتی شیر میخوردی یا پوشکتوعوض میکردم می اومدی بغلم کم کم ب...
5 دی 1392

شیطنت های پوریا

  فرشته کوچولوی ما تویه سالگی یادگرفت ازپله هابالا بره البته اولش خیلی دوس داشت خودش تنهایی بره ولی میترسیدتااین که مامان مجبورشدخودش چندبارچهاردست وپابره ازپله ها تانی نی کوچولوش یادبگیره   پسرقندعسل مامن همیشه شیرین کاری میکنه چادرعمه شو سرکرده که شکل دخترا بشه الهی اگه گلم تودختربودی چقدرخوشگل میشدی  عینک مامانی روچراورداشتی عزیزم نمیگی چشمای خوشگلت ضعیف میشه ...
5 دی 1392

خداحافظ دندون

خداحافظی سومین دندون شیری   امروز 18 آذر92 پوریای جونم ازمدرسه اومدی با ناراحتی که مامانی دندون جلویی که لق شده خیلی اذیت میکنه میشه کمک کنی اونوبکنیم خودم نمیتونم ماشالله به شجاعت پسرم  گفتم مامانی اشکالی نداره که هردندونی که بیفته نشونه  اینه که تودیگه کم کم داری بزرگ میشی وشدی مرد دوم خونمون ولی خداروشکرچون خیلی لق شده بود خوشگل مامان زیاداذیت نشد .خلاصه باهزارجور قصه های جورواجور وقربون صدقه رفتن  اجازه دادی من اونوبرات درش اوردم تاشب بذاری زیربالشت  تا فرشته مهربون برات یه جایزه خوب بیاره میگی مامانی چه جایزه ایی ؟منم میگم عزیز دلم یه دندون سفید مثل مروارید .حالاقرار شدوقتی بابایی میادازسرکار باهم بر...
5 دی 1392

اولین زمستون پارسا

آن شب سرد که همه در خواب ناز بودند، آسمان عروس دل ناز کش را برای دل یخ زده زمین چشم روشنی فرستاد. همان شب تور حریر آن عروس بر دامن سرد زمین پهن شد و زمین تاج مرواریدبند آسمان را بر سر گذاشت.     فرشته کوچولوی مامان امروز 14آذر92  اولین برف زمستونی شوتجربه کرد وقتی بابا وپوریا داشتن ادم برفی درست میکردن پارسا ی قندعسلم ایتقدرباحسرت ازپشت شیشه نگاه میکردی همش غرمیزدی میخواستی بری حیاط باداداشی وبابایی برف بازی کنی ازصدای خنده هاشون توهم میخندیدی  به آدم برفی زل زده بودی فکرمیکردی اونم نی نی دیگه اس حیف که به خاطرسرمانتونستیم زیادزیربرف نگه ات داریم آسمونوکه نگاه میکردی برفها میرفتن توچشمت میترسیدی چشماتو زود میبس...
5 دی 1392

پارسای خنده رو

خودم هم نمیدونم دارم گریه میکنم یامیخندم خنده های توآرزوهای من اند بخندتاآرزوهایم برآورده شود   اخه خوشگل مامان خوش اخلاقی هم حدی داره ...
5 دی 1392

رفتن به خرید

پارساخوشگله به همراه داداشی امروزرفتن خرید فروشگاه رفاه.خریدازاین فروشگاه یکی ازتفریح های موردعلاقه پوریاجونم اس کم کم فکرکنم فندق مامانی هم علاقه مندبشه یه دوساعتی توفروشگاه قدم زدیم هرکی ازکنارماردمیشدفکرمیکرد عروسک گرفتیم اولش به همه چی نگاه میکردی ازذوق کردنهای داداش هم خنده ات میگرفت اخرسرهم خسته شدی وفکرکردی توکالسکه ات خوابیدی خوابت گرفت یادمه یه دخترکوچولوی خوشگل ازکنارمون ردمیشدگفت مامان ازاون عروسک ها مامانش هم گفت دخترم اون که عروسک نیس یه نی نی راست راستکیه                           ...
5 دی 1392